دیروز با خودم گفتم که حتما مینویسم اما دیشب خیلی خسته و خیلی دیر برگشتم خونه. دیروز خدافظی فاطمه و هانیه بود. تو راه رفتن برای اولین بار پنچر شدم. بابام اومد کمکم و پنچری ماشین رو گرفت و رفتم. خب کلا خداحافظی، وقتی میدونی دیگه معلوم نیست کی ببینیشون، رنگ و بوی دلنشینی نداره طبیعتا...همون جا که بودیم ازش پرسیدم میشه بعد از این که رفت گمش نکنی؟ گفت باشه :) به هر حال همین که آدم بدونه کجاست ، خیلی وقتا خودش خیلی دلنشین و آرامش بخشه، نه؟ باید واقعا یه تکونی به خودم بدم وگرنه از دست میره همه چی. عمری دگر بباید بعد از وفات مارا کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری ,عمری,دگر,بباید,بعد,وفات,مارا,کین,عمر,صرف,کردیم,اندر,امیدواری ...ادامه مطلب